در رسانههای زنجیرهای حکومت متنی از یک «روزنامه نگار» روس به نام السکاندر پروخانوف منتشر شده است که در آن ایران را همچون مدینهي فاضلهای توصیف کرده است که شوروی میتوانست باشد اما خب متاسفانه نشد! در ادامه نکاتی که در واکنش به این متن در پاسخ به یک همکار طرفدار حکومت به ذهن من رسید میخوانید (این متن را از یکی از این لینکها میتوانید بگیرید):
1- عقدهی خود کوچکبینی
چرا نظر غربیها اینقدر برای ما مهم است؟ چرا ما باید دنبال کوچکترین مطلبی از نویسندگان «خارجی» بگردیم که ما را تایید کرده باشند و ما بهصورت گسترده آنرا منتشر کنیم و انرا تاییدهای بر مشروعیت خود بدانیم (کافی است این مقالهی کیهان را در گوگل جستجو کنید تا ببینید به چه کثرتی از برادران ارزشی آنرا در وبلاگها و وبسایتهایشان منتشر کردهاند) آیا دلیل آن جز این است که مشروعیت ما زیر سوال است و ما به هردری میزنیم تا مطلبی در تایید خود پیدا کرده و آنرا منتشر کرده و به آن ببالیم؟ (در همین مورد خواندن این مطلب وبلاگ سیبستان را که در نقد عقدهی خودکهتر بینی و خودمرکزجهانبینی غالب ِ اصولگرایان نوشته شده است را به شما توصیه میکنم).
2- معتبر یعنی چه؟
اگر به وبسایت روزنامهی زافترا مراجعه کنید میبنید که اولا آخرین شمارهی موجود مربوط به 22 دسامبر است پس این نشریه روزنامه نیست و حداقل هفتهنامه است. با نگاهی به سایت نشریه (ترجمه و مطلب مورد نظر) و اینکه فقط زبان روسی دارد و نحوهي انتشار (هشت صفحهی هفتگی) و تبلیغات چیپ موجود در سایت و تک زبان ِ بودن آن متوجه می شوید که درواقع با یک هفته نامهي محلی طرف هستید. تنها جایی که من توضیحی در مورد این نشریه پیدا کردم اینجاست که میگوید این نشریه یک روزنامه در مسکو است که «اخبار محلی» را پوشش میدهد! آیا روزنامهی معتبر یعنی همین؟ چند مقاله از گاردین و نیویورک تایمز و ... در حمایت از جنبش سبز برای شما بیاورم کافی است؟
3- سیاست یک بام و دو هوا
اگر نظرات غربیها برای شما و حاکمیت مهم و قابل توجه است چرا فقط نظرات مثبت و مورد علاقهی شما اجازهی انتشار دارند؟ چند متفکر؛ استاد دانشگاه٬ سیاستمدار٬ هنرمند و حتی ورزشکار خارجی میخواهید برای شما نام ببرم که از جنبش سبز حمایت کرده و مخالف سیاستهای حکومت ایران هستند و وضع حقوق بشر را در ایران زیر سوال بردهاند؟ به ازاء هر یک ایمیل اینچنینی شما٬ من حاضرم ده مورد ازحمایت روزنامهنگاران و روشنفکران «معتبر» از جنبش سبز برای شما بفرستم٬ اما میدانید که در نظر حکومت این اظهار نظرها «مداخله در امور داخلی» کشور ماست! تا وقتی کسی از حکومت ایران تعریف کند هفتهنامه محلیاش تبدیل به یک روزنامهي معتبر میشود و نظرش حلوا حلوا میشود اما کافی است نظرش انتقادی باشد٬ آنگاه صهیونیست و عنصر بیگانه و مداخلهجوی و امثالهم است. برای نمونه شما را بهخواندن نظرات «نوام چامسکی» در مورد جنبش سبز و حرکت آزادیخواهانهی مردم ایران دعوت میکنم. چامسکی از بزرگترین متفکرین زندهی حال حاضر دنیاست٬ کافی است نگاهی به صفحهي ویکیپدیای پرو و پیمان او بیاندازید٬ تقریبا از هردانشگاهی از شرق و غرب دنیا مدرک افتخاری دارد و نظریات او مخصوصا در حوزهی زبانشناسی در زمان خودش دنیا را تکان داده است. اگر مصاحبه را خوانده باشید میبینید که این متفکر چقدر «مستقل» بوده و در کنار انتقادات تندی که از غرب و سیاستهای آمریکا دارد در عین حال منتقد حکومت ایران نیز هست٬ آنرا استبدادی دانسته و در کنار مردم ایران ایستادهاست. اساتید دانشگاه و متفکرین زیادی را میتوانم برای شما نام ببرم که در کنار جنبش سبز ایستادهاند و منتقد حکومت ایران هستند اما بنابر سیاست «یک بام و دو هوا» طبیعتا شما هیچ اطلاعی از آنها ندارید و یا اگر دارید فقط بخش انتقادات آنها از غرب در رسانههای مورد علاقهی شما منعکس شده است.
4- نظرات توریستها چقدر برای ما مهم است؟
از همهی این موارد که بگذریم نظرات اشخاصی مانند این روزنامهنگار روسی برای من یک دید کاملا توریستی از ایران است. مدت بسیار کوتاهی به ایران میآیند و از اینکه برخلاف تبلیغات غرب٬ ایران را کشور پیشرفتهای با بزرگراهها و ماشینهای جدید و جوانان عمدتا تحصیل کرده و خوشتیپ میبینند (عمدتا برای این عزیزان ایران در نیمهی بالایی تهران خلاصه میشود!) شوکه شده و با این برداشت سطحی نظراتی به همین نسبت سطحی هم میدهند و میروند. برای نمونه اگر به خاظر داشته باشید کریسدیبرگ یکسال قبل از انتخابات به ایران آمد و شدیدا مورد استقبال ایرانیان قرارگرفت (اگر نمیشناسید کریسدیبرگ یک خوانندهي پاپ ایرلندی است که در بین جوانان ایرانی بسیار پرطرفدار است و فکر نمیکنم شما دانشجویی را پیدا کنید که قطعاتی از اورا نداشته باشد٬ مخصوصا دردههي هفتاد و اوائل دههي هشتاد موزیک او ورد زبان جوانان ایرانی بود) آقای کریسدیبرگ که از این استقبال و پذیرایی گرم٬ حسابی ذوقزده شده بود در یک مصاحبهي مطبوعاتی گفت که تهران از لندن هم امنتر است. نظری که شدیدا توسط حکومت هم روی آن مانور شد... چند وقت پیش در برنامهی کوک ِ بیبیسی فارسی مصاحبهای دیدم از همین آقای کریسدیبرگ که الان ترانهای در سوگ «ندا» خونده بود٬ نظرش کاملا در مورد حرفی که زده بود عوض شده بود و خودش هم اعتراف میکرد که در ایران فقط چندروزی مهمان بوده و در رستورانها و موزهها و مصاحبهها وقتش گذشته و امیدوار بود که ایران هرچه زودتر به آزادی برسد تا بتواند بالاخره برای طرفدارانش در ایران کنسرتی برگزار کند!
5. حقانیت جای دیگری است
با همهی طرفداری که از جنبش سبز و حرکت مردم ایران توسط متفکرین و هنرمندان خارجی میشود آیا اینها دلیلی بر حقاینت این جنبش لست؟ به نظر من خیر٬ اینها میتواند قوتقلب دهنده باشد اما من حقانیت را در جای دیگری دیدم
من حقانیت را در شادی و شور و امید مردم ایران در حرکت سبزشان قبل از انتخابات در سرتاسر ایران دیدم٬ در زنجیرهي سبز از تجریش تا راه آهن دیدم؛ در ترافیک و شور بلوار وکیل آباد تا طرقبه دیدم....
من حقانیت را در راهپیمایی ملیونی روز 25 خرداد تهران دیدم. خودم متاسفانه در این راهپیمایی نبودم اما از تصاویر و ویدئوهای زیادی که منتشر شد و همچنین از بین صحبتها و نوشتههای دوستان و اطرافیان٬ شاهد یک روز تاریخی در ایران بودم و مطمئنم این روز در تقویم آیندهی ایران ثبت خواهد شد.
من حقانیت را در این سخنرانی محتشمیپور(رئیس کمیتهی صیانت از آراء موسوی و وزیر کشور دوران موسوی و از بنیانگزاران حزبا.. لبنان) در 27 خرداد دیدم. دلایلی که آنموقع محتشمی پور برای تقلب میآورد هنوز که هنوز است هیچکدامش پاسخ داده نشده و به روشنی تقلب در انتخابات را نشون میدهد. (توصیه میکنم اگر این سخنرانی را ندیدید حتما ببینید.)
من حقانیت را در بیانیههایی متین و سراسر ادب و منطق میرحسین موسوی دیدم٬ بیانیهها و خواستههایی که نه تنها هیچکدامشان پاسخ داده نشدند بلکه سیل تهمتها و اتهامات را به سوی میرحسن سرازیر کرد (از سران فتنه و بزغاله و گوساله خواندن تا درخواست اعدام کردن و جیره بگیر انگلیس وماسون خواندن و هزاران اتهام بدون دلیل و مدرک دیگر) هرچه گذشت مردانگی و ایستادگی میرحسین و کروبی و بیسلاح بودن حکومت در مقابل اینان بیشتر و بیشتر برای من آشکار شد. (منظورم از سلاح٬ البته منظق و استناد است و گرنه سلاح سردو گرم که فراوان دارند و استفاده کردند و حتی خواهرزادهی موسوی را هم کشتند!)
من حقانیت را در نامههای اسیران جنبشسبز در زندان دیدم (نامه های عبدا.. مومنی، محسن امین زاده، نوریزاد، حمزه کرمی و خیلیهای دیگر)
من حقانیت را در حکم شش سال حبس و 20 سال محکومیت از فیلمسازی جعفر پناهی دیدم. وقتی حکومتی از فکر کردن (فیلمساختن) هنرمندش اینقدر میترسد که به این شدت سرکوبش میکند٬ حتما حقیقت بزرگی را پنهان میکند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر